امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

مهمونای امیــــــــــــرعباسم

سلام دل بندم پنجشنبه رفتیم مطب تا جواب سونو و آزمایشو نشون بدیم خیلی طول کشید تا داخل رفتیم الحمداله و به قول دکترت ماشااله شما عالی بودی مامانی هم یکم مشکل جزیی داره که انشااله حل میشه وتحمل میکنم. به خونه که برگشتم شروع کردم به تمیزی و پختن قورمه سبزی واسه ناهار فردا تا فردا دست وپامو واسه درست کردن ناهار گم نکنم شبم قرار بود بریم باغچه رستوران تقریبا 9 بود که رسیدن بایه شربت پذیرایی شدن وبعد راهی رستوران شدیم وفوق العاده خوش گذشت. بابایی اونجا اعلام کرد که این سور پسرم امیرعباسه مرید حضرت ابوالفضل ... اینو که گفت مامان مرضیه تو چشماش اشک جمع شد و همه تبریک گفتن مامانی هم باز یکمی خجالت کشید اونجا دوتا کارت قرعه کش...
29 شهريور 1393

پشت وپناهم تو وبابایی

سلام گل پسرم سلام وفادار مامان ، جان شیرینم، تنفسم الهی که جات راحت باشه و به موقعه بیای توی بغلمون این روزا درحال جمع وجور خونه ایم وخرید بخاطر فرداشب که کلی مهمون داریم و قراره مامان مرضیه و زن عمو وعمه بیان واسه شما سیسمونی بیارن اینم از رسوم همدانیاست که واسه اولین بچه پسرشون چه پسر باشه چه دختر یه سیسمونی جزیی میارن مثل لباس و اسباب بازی و لحاف تشک کوچولو و... عاشقتم که از حالا همه میگن قربون امیرعباسمون بشیم. مامانی نوع زایمانمم سپردم دست خدا انشااله صحیح وسلامت بیای مامانی هم بتونه خوب بهت برسه و حالا تنها فکر وذکرم رسیدگی به وزن شما ووروجکه که کوپولو بشی ایشااله. راستی تخت وکمدت سفید وسبز مغزپسه ایه عین خو...
26 شهريور 1393

راهنماییم کنید...

سلام دوستای همیشه همراهم مدتیه دارم به نوع زایمانم فکر میکنم دکترم میگه از بارداریت لذت ببر وبهش فکر نکن اما درکم کنید که نمیشه بهش فکر نکرد از طرفی ذوق به بغل کشیدن یه فرشته که مال خودته و مدتهاست تو حسرتش بودی و از طرفی ترس از زایمان... دیگه قرار شد که تهران زایمان کنم و همدان نرم و اینجوری به مامانم زحمت بدم که بیاد پیشم و همینطور بررسی کردیم که طبیعی زایمان کنم که هم برای بچه خوب باشه هم خودم زودتر سرپا بشم اما... مشکل اینجاست که دو دلم از طبیعی میترسم از بخیه خوردن از داد وبیداداش از خیلی چیزایی که بدون بیهوشی حسش میکنی... قرار هم شده که بیمارستان میلاد برم بیمارستانی که تعریفشو شنیدم اما تابه حال خودم نرفتم دوست...
25 شهريور 1393

آخر هفته ی دوست داشتنی

سلام نفس مامان فدات بشم دیگه روزهای آخره که میام دفتر منو ببخش عروسکم/ فدای تکونای قشنگت که حالا عین نفس بهشون عادت کردم و دیر کنن نفسم بالا نمیاد/ پنجشنبه بابایی به قول خودش وفا کرد و مارو برد خرید تا اینکه اولین تیکه لباستو خودش خریده باشه یه سرهمی گرم وناناز برات خریدیم و چند تیکه هم لباس خیلی خشگل که بابایی عاشق شلوارهای خشگلشونه... همه ی سیسمونی هارو سر زدیم وتقریبا"قیمت چیزهایی رو که میخوایم جزو سیسمونیت باشه رو گرفتیم.تخت وکمدتم پسند شد همونی که خودم میخواستم بود که از سفارش تا تحویل 20 روز طول میکشه/ پنجشنبه رو به خوشی گذروندیم طوریکه من از ذوق لباسات خواب به چشمم نمی اومد وبارها سراغشون رفتم ...
22 شهريور 1393

میلاد سلطان مهربونیا

سلام یه سلام مخصوص به سرورم به باب الحوایجم به آقای مهربونیا امشب میلاد سرورمونه اونکه دلش به دل هممون بنده و دلش نمیاد دست خالی ردمون کنه چشماشو رو تلخیامون میبنده و کافیه دستاتو ببری طرفش نهههههههههههههه نبردی هم خودش اونقدر رئوفه که بی اینکه بفهمی میاد ودستشو میکشه روی سرت شنیده بودم از باب الجواد که بری پابوسش فقط کافیه نیت دلتو بگی ... نیت من امیــــــــــرعباسم بود... آقانوکربی چشم وروتم آقا شرمنده این همه نگاهتم امیرعباسم غلام ضریحته آقاجونم تولدت مبــــــــــــــــــــــــارک من وامیرعباس تو هفته 28 هستیم و عجیب که من امسال شدید منتظر فصل سرما نشستم باب...
15 شهريور 1393

9شهریور

  غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت … نهم شهریور 85 یادآور یه سکوت ارزشمنده سکوت من درقبال پیشنهاد یک آقا آقای که حالا داره روزهای پدریشوسرمیکنه وتمام وجودش شده من وبچش هیچی واسه خودش نمیخواد ودائم در پی من و امیرعباس میچرخه نهم شهریور تاریخی که هیچوقت یادم نمیره شرم صورتی که روبه زمین حرف میزد ومن سکوت...یه سکوت پر از رضایت که حالا افزونترم شده وشکرخدا که حاصل عشقمون داره نفس به نفسمون میاد. دوستتون دارم دومردی که عاشقی رو یاد...
9 شهريور 1393
1103 12 16 ادامه مطلب

ورود به ماه هفتـــــــــــم عاشقی

دلت را هجی میکند م الف دال ر  وتوپروانه وار درآغوش میکشی شکم برآمده ات را وپوستی که کش می آید و میخاراندت/ امیرعباسم هدیه ی قشنگ آسمانیم به ماه هفت رسیدیم من وتو بیشتر راهو باهم اومدیم دلخورکه شدم توهم دلخوروگوشه نشین شدی و با سفت شدنت میدیدم چقدرکنارمی شاد که بودم میرقصیدی تو موجی از آب و بامن توهم میخندیدی با معرفت مامان رویای بارونی من فصل بارش داره نزدیک میشه قدمهای توهم دارن به من ودامنم نزدیک میشن وتو میخوای مثل خودم پاییزی بشی پر از بارون پر از شعر پر از ترانه فدای قلب کوچولوت که تسلای دلمه خدارو شکر که تا اینجاشو به هر مشقتی اومدیم وفادارمامان مرد کوچولوی مامان هنوز باید سفت دلمو بچسبی و ولش نکنی تا محرم ...
3 شهريور 1393

دلم براتون تنگ میشه

سلام به یک سال خنده و گریه ی روزهایی که با این فضای مجازی گذشت سلام به دوستای عزیزم که پشت این مانیتور عاشقانه کنارم بودن سلام به روزهای انتظاری که برای نی نی دارشدن گذشت و دلداریهای دوستای گلم ...سلام به شادی و خنده هامون وقتی یه انتظار به پایان میرسید و یه فرشته می اومد تو دل یه مامان و ما همگی جشن میگرفتیم وبه لطف خدا امیدمون بیشتر میشد. سلام به گریه هایی که پس وند میشد بعداز یه بی بی چک منفی وگریه هایی که برای فرشته هایی میکردیم که زود رفتن... سلام به عزیزای دلم ... دیگه وقت رفتنه... دیگه قراره سرکارنیامو وبشم مامانی که منتظر تولد نورچشماشه دیگه قراره حالا ح...
1 شهريور 1393
1